در محد شمس السلاطین علاء الدنیا و الدین

فرستاده زان پاسخ نغزوار سرو پای گم کرده بی مغزوار
هراسان به درگاه خاقان شتافت فرو ریخت پیشش جوابی که یافت
بجوشید خاقان و شد خشمناک خیال محابا ز دل کرد پاک
فرستاد فرمان که بر عزم کار فراهم شود لشکر از هر دیار
ز آب الق تا به دریای چین چو دریای چین شد ز لشکر زمین

فرود آمدند از دو جانب دو شاه کشیدند تا آسمان بارگاه
چو صبح از افق تیغ بیرون کشید همه دامن چرخ در خون کشید
سکندر جهان گرد کشور گشای به آرایش لشکر آورد رای
دگر سوی خاقان لشکر شکن چو کوهی سر افراخت شد تیغ زن
هزاهز در آمد به هر دو سپاه روا رو برآمد به خورشید و ماه
بیابان همه بیشه شیر گشت جهانی پر از تیر و شمشیر گشت
ز لرز زمین زبر قلب روان در اندام گاو آرد گشت استخوان
غبار زمین کله بر ماه بست نفس را درون گلو راه بست
ز موج سلاح و ز گرد زمین گلین آسمان شد زمین آهنین
به دریای آهن جهان گشت غرق هوا پر ز میغ و زمین پر ز برق
وزان سوی خاقان شوریده مغز جهان گشت پر سوس و برگ بید

روان کرد شه تخت جمشید را به منزل رها کرد خورشید را
به جولان گه آمد صف آراسته به کوشش چو خورشید شد خاسته
وزان شوی خاقان شوریده مغز زنا آمد فتح در پای لغز

رسولی فرستاد بر شاه روم که تنگ آمد از دستت این مرز و بوم