به خاقان چین داد ز او رنگ روم
|
|
پامی که پولاد را کرد موم
|
که بر ما چو کرد ایزد کار ساز
|
|
در کارسازی و اقبال باز
|
درین دم که بند قبا را به کین
|
|
به بستیم بر چین و خاقان چین
|
اگر سر در آری و فرمان بری
|
|
به آزادی از تیغ ما جان بری
|
و گر نه بدین هندی آب دار
|
|
بر ارم ز ترکان چینی دمار
|
نپوشیده بشنید و برداشت راه
|
|
به خاقان رسانید پیغام شاه
|
جهاندار خاقان فرخنده بخت
|
|
دل آزرده شد زان نمودار سخت
|
پس آنگه به آینده داد از ستیز
|
|
یکی مشت خاک و یکی تیغ تیز
|
بدو گفت آنجا براین هر دو چیز
|
|
که هست اندرین هر دو رمزی عزیز
|
بگو آنچه گویی خطا و صواب
|
|
منت زین بتر باز گویم جواب
|
گر آهن هوس داری اینک به دست
|
|
وگر گنج و زر بایدت خاک هست
|
شتابان ز خاقان دو حمال راز
|
|
رسیدند پیش سکندر فراز
|
نموداری آورده دادند پیش
|
|
نمودند راز ره آورد خویش
|
سکندر بخندید از ان داوری
|
|
دران نکته دید از فلک یاوری
|
به آینهی شاه چین باز گفت
|
|
که تدبیر ما گشت با کام جفت
|
ز خاقان بما کاین دو کالا رسید
|
|
نموداری از فتح والا رسید
|
چو دشمن به ما تیغ خود خود سپرد
|
|
کنون کی تواند سر از تیغ برد
|
دگر آنکه بر ما فرستاد خاک
|
|
نشان خود از خاک چین کرد پاک
|
گرفتم به فال اینکه بی چشم و کین
|
|
زمین را به من داد خاقان چین
|