بیا ساقی آن جام در یا درون
|
|
کزو گوهر مردم آید برون
|
بده تا نشاطی برون آردم
|
|
برو سنگ و گوهر برون آردم
|
بیا مطرب آن مایهی دل خوشی
|
|
که صوفی کند زو ملامت کشی
|
بگو تا دمی خرقه بازی کنم
|
|
به می دلق خود را نمازی کنم
|
بیا ساقی آن بادهی بیخمار
|
|
فرو شوی زین جان خاکی غبار
|
که چون گم شود جان غمناک من
|
|
نریزد کسی جرعه بر خاک من
|
بیا مطرب آواز بر کش بلند
|
|
برون بر غم از سینههای نژند
|
ز سر نو کن آیین عشاق را
|
|
به غلغل در آرا این کهن طاق را
|
بیا ساقی آن ساغر گرم خیز
|
|
یکی جرعه بر خاک خسرو بریز
|
بیا ساقی آن می که کام من است
|
|
به من ده که در خورد جام من است
|
مرا با حریفان من نوش باد
|
|
حریفان بد را فراموش باد
|
بیا مطربا ساز کن پرده را
|
|
بسوز این دل عشق پرورده را
|