بیا مطر با برکش آواز تر | دماغ مرا تر کن از ساز تر |
□
روان کن که خشک است رود رباب | از آن دست چون ابر باران آب |
□
بیا ساقی آن شربت خوش گوار | کزو بزم گردد چو خرم بهار | |
بده تا چو در تن در آرد توان | گل زرد من زو شود ارغوان | |
بیا مطرب اسباب می کن تمام | بدان ار غنون ساز طنبور نام | |
که گر چون عروسانش در بر نهی | می پر دهد از کدوی تهی |
□
بیا ساقی آن بادهی چون عقیق | که هم کوثرش نام شد هم رحیق | |
فرو ریز تا چون بکشتی شود | خراباتی از وی بهشتی شود | |
بیا مطرب آن چاشنی بخش روح | که هم صبح ازو خوش شود هم صبوح | |
فرو گوی و مجلس پر آوازه کن | دل و جان می خوارگان تازه کن | |
به جام طرب زنده کن جان پاک | که محتاج جرعه است مرده به خاک | |
بیا ساقی آن گنج دان نشاط | که اندیشه را در نوردد بساط | |
بده تا نشاط سخن نو کنیم | و زو مجلس آرای خسرو کنیم | |
بیا مطربا ساز کن چنگ را | به نالش درار آن پر آهنگ را | |
زهی گیر کز ذوق آواز وی | حریفان نگردند محتاج می | |
بیا ساقی آن بادهی خوش گوار | که تا اندوه و غم نهم بر کنار |
□
بیا ساقیا ارمغانی شراب | که محراب زرتشتیان شد ز باب | |
بده تا به مستی کنم خواب خوش | کشم آتش غم بدان آب خوش | |
بیا مطرب آن چفته کز یک فغان | کند زاهدان را به کوی مغان | |
چنان زن که آتش زند سینه را | ز سر نو کند داغ دیرینه را |