در ختم این نامه‌ی مسلسل مجنون و لیلی، که هر رقمش مقر قلب است و خط کشیدن برونمای حرف گیران، که صحیفه‌ی مردمان انگشت پنج کنند، و چون نامه ایشان کسانی بر پیچند، از پیچ پیچ مشتی آتام حسن التفاوت کنند، ان شاء الله که کرام الکاتبین این نامه را سیاه نه پیچاند، یوم نطوی اسماء کطی السجل للکتب

آواز دهد چو در روانی لبیک زنان دود معانی
از جنبش نظم گرم رفتار دلاله‌ی فکر مانده بی کار
گر از تک و پوی آب و نانم بودی قدری خلاص جانم
روشن گشتی که از چنین در آفاق چگونه کردمی پر
با این همه هر که بیند این گنج معلوم کند حد سخن سنج
از شکر خدای خوش کنم کام کاغاز صحیفه شد به انجام
نامش که زغیب شد مسجل «مجنون لیلی» به عکس اول
تاریخ ز هجرت آنچه بگذشت سالش نودست و شش صد و هشت
امید که هر خرد پناهی از چشم رضا کند نگاهی
زانکس که نگه کند به تمکین انصاف طلب کنم، نه تحسین
یارب چو من سیاه نامه کاراستم این ورق به خامه
هر چند بد آمد این شمارم چشم از تو، بجز بهی ندارم
شعر، ار چه صلاح کار دین نیست بر وی، ز شریعت آفرین نیست
این نامه، سزای آفرین باد! انشاء الله که همچنین باد!