گفتی: دم اوست مرده رازیست،
|
|
آن زان ویست، زان تو چیست؟!
|
گر زان قدح آری آب خوردم
|
|
بی گفت تو اعتراف کردم
|
صد رحمت ایزدی بران مرد
|
|
کز کیسهی خود بود جوان مرد
|
زان کردهام این نوای خوش ساز
|
|
تا گوش زمانه را کنم باز
|
زندهست به معنی اوستادم
|
|
ور نیست منش حیات دادم
|
آن گنج فشان گنجه پرورد
|
|
بودست بدین متاع در خورد
|
وانگه ز جهان فراغ جسته
|
|
وز شغل زمانه دست شسته
|
باری نه به دل مگر همین بار
|
|
کاری نه دگر مگر همین کار
|
گنجی و دلی ز محنت آزاد
|
|
آسودگی تمام بنیاد
|
از هر ملکی و نیک نامی
|
|
اسباب معاش را نظامی
|
مسکین من مستمند بی توش
|
|
از سوختگی، چو دیگ، در جوش
|
شب تا سحر و ز صبح تا شام
|
|
در گوشهی غم نگیرم آرام
|
باشم ز برای نفس خود رای
|
|
پیش چو خودی، ستاده بر پای
|
مزدی که دهند، منت داد
|
|
وان رنج که من برم، همه باد
|
چون خر که علف کشد به زاری
|
|
ریزند جوش، ولی به خواری
|
گر از پس هفتهای زمانی
|
|
یابم ز فراغ دل نشانی
|
سهلست به فرصتی چنان تنگ،
|
|
کاونده چه زر برارد از سنگ؟
|
ممدوح خجسته را کنم یاد،
|
|
یا رغبت سینه را دهم داد؟
|
بخت این که سخن سبک عنانست
|
|
کان دل دل و گنج بر زبانست
|
کلکم که سرش زبان غیب است
|
|
گنجینه گشای کان غیب است
|