هم خانه شویم موی در موی
|
|
هم خوابه بویم روی بر روی
|
زین خواب دراز بی ملامت
|
|
سر بر نکنیم تا قیامت
|
باید لحدی به تنگی آراست
|
|
تا هر دو جسد یکی شود راست
|
نبود من خسته را درین شور
|
|
خلوت کدهای نکوتر از گور
|
نی بینش دیده بان بافسوس
|
|
نی دیده کشی ز چشم جاسوس
|
افتاده، دو یار داغ دیده
|
|
وز غم، به اجل فراغ دیده
|
ای کامدهای به طعن مجنون،
|
|
مردت خوانم، گر آیی اکنون
|
زین سان همه ره ترانه میزد
|
|
رقص خوش عاشقانه میزد
|
آنرا که درونه زنده وش بود
|
|
زین زمزمهی فراق خوش بود
|
وانکس که نداشت لذت درد
|
|
در گریهی زار خنده میکرد
|
خلقی به گمان که مرد بی هوش
|
|
از بی خودی آمده است در جوش
|
میرفت، بدان ترنم و تاب
|
|
تا خوابگهی نگار خوش خواب
|
چون شد که آنکه دور افلاک
|
|
در خاک نهد ودیعت خاک
|
گریان، جگر زمین گشادند
|
|
وان کان نمک درو نهادند
|
مجنون ز میان انجمن جست
|
|
وافتاد به دخمهی لحد پست
|
بگرفت عروس را در آغوش
|
|
رو داشت بر روی و دوش بر دوش
|
دو اختر سعد را به پاکی
|
|
افتاد قران به برج خاکی
|
خویشان صنم ز شرم آن کار
|
|
جستند به غیرت اندر ان غار
|
تاساز کنند، خشم و خون ریز
|
|
برکشته زنند خنجر تیز
|
چون دست به پنجه در زدندش
|
|
پیچاک غضب بسر زدندش
|