خبر یافتن مجنون دردمند، از بیماری لیلی، و از حلقه‌ی سگان بیابان زنجیر گسستن، و به حلقه زدن در لیلی آمدن، و از پیش جنازه‌ی لیلی را در حلقه‌ی رحیل دیدن، و نثار شاهانه از دیده ریختن، و به موافقت محفه عروس، سوی شبستان لحد، بر عزم خلوت صحیحه روان شدن

هم خانه شویم موی در موی هم خوابه بویم روی بر روی
زین خواب دراز بی ملامت سر بر نکنیم تا قیامت
باید لحدی به تنگی آراست تا هر دو جسد یکی شود راست
نبود من خسته را درین شور خلوت کده‌ای نکوتر از گور
نی بینش دیده بان بافسوس نی دیده کشی ز چشم جاسوس
افتاده، دو یار داغ دیده وز غم، به اجل فراغ دیده
ای کامده‌ای به طعن مجنون، مردت خوانم، گر آیی اکنون
زین سان همه ره ترانه می‌زد رقص خوش عاشقانه می‌زد
آنرا که درونه زنده وش بود زین زمزمه‌ی فراق خوش بود
وانکس که نداشت لذت درد در گریه‌ی زار خنده می‌کرد
خلقی به گمان که مرد بی هوش از بی خودی آمده است در جوش
می‌رفت، بدان ترنم و تاب تا خوابگه‌ی نگار خوش خواب
چون شد که آنکه دور افلاک در خاک نهد ودیعت خاک
گریان، جگر زمین گشادند وان کان نمک درو نهادند
مجنون ز میان انجمن جست وافتاد به دخمه‌ی لحد پست
بگرفت عروس را در آغوش رو داشت بر روی و دوش بر دوش
دو اختر سعد را به پاکی افتاد قران به برج خاکی
خویشان صنم ز شرم آن کار جستند به غیرت اندر ان غار
تاساز کنند، خشم و خون ریز برکشته زنند خنجر تیز
چون دست به پنجه در زدندش پی‌چاک غضب بسر زدندش