خبر یافتن مجنون دردمند، از بیماری لیلی، و از حلقه‌ی سگان بیابان زنجیر گسستن، و به حلقه زدن در لیلی آمدن، و از پیش جنازه‌ی لیلی را در حلقه‌ی رحیل دیدن، و نثار شاهانه از دیده ریختن، و به موافقت محفه عروس، سوی شبستان لحد، بر عزم خلوت صحیحه روان شدن

خواننده‌ی این خط کهن‌سال زین گونه نمود صورت حال
کان بت چو ازین سرای غم رفت با همره‌ی عشق در عدم رفت
مادر که بدید حال لیلی برداشت به نوحه وای ویلی
آهی ز جگر چنان برآورد کاختر زدمش فغان برآورد
خویشان بهم آمدند دل تنگ رخساره، ز خون دیده گل رنگ
کردند، به درد، پیرهن چاک دستار شرف زدند بر خاک
مجنون ز خبر کشی وفادار آگه شده بود زحمت یار
آزرده دل و جگر دریده بر در، به عیادتش رسیده
کامد ز درون در نفیری وز خانه پدید شد سریری
لیلی گویان برادر و خویش ایشان ز پس و جنازه‌ی در پیش
بردند برون جنازه‌ی ماه برخاست فغان ز کوچه و راه
عاشق که نظاره‌ای چنان دید برداشت قدم که هم عنان دید
در پیش جنازه رفت خندان نی درد، و نه داغ دردمندان
از دیده ره جنازه میروفت می‌گفت سرود و پای می‌کوفت
نظم از سرو جد و حال میخواند خوش خوش غزل وصال میخواند
کالمنه الله، از چنین روز کز هجر برست، جان پر سوز
در بزم وصال، خوش نشستیم وز ننگ فراق، باز رستیم
بی منت دیده روی بینیم بی زحمت لعل بوسه چینیم
بی پرده‌ی خلق، جلوه سازیم بی طعنه‌ی خصم، عشق بازیم
آن دست که از جهان بداریم در گردن یکدگر در آریم