صفت برگ ریز، و دوا دو باد خزان، واز آسیب صدمات حوادث، سر نهادن سرو لیلی در خاک، و بی بالش ماندن

زان نکته که زد به جانش آذر بگشاد جریده پیش مادر
کای درد من انده‌ی نهانت واندیشه‌ی من خراش جانت
زین غم که برای من کشیدی، آزرده شدی و رنج دیدی
ناچار، چو خونم از تن تست بار دل من به گردن تست
رنجی که نهند بر نهادم لابد تو کشی، که از تو زادم
تیمار مرا که پی فشردی زحمت ز قیاس بیش بردی
وقتست کنون که خیزم از پیش زایل کنم از تو زحمت خویش
عذرت به کدام رای خواهم؟ مزدت مگر از خدای خواهم
چشمت پس ازین نمی‌مبیناد بعد از غم من غمی مبیناد
بردار ز بستر هلاکم وز آب دو دیده شوی پاکم
خون ریز به روی مشک بویم تا غازه‌ی تر بود به رویم
گل زن به جبین ز روی خویشم کافور فشان و موی خویشم
چون از پی مرقدم، نهانی پوشی به لباس آن جهانی
از دامن چاک یار دلسوز یک پاره بیار و بر کفن دوز
تا با خود از ان مصاحب پاک پیوند وفا برم ته خاک
چون نوبت آن شود که از تخت لیلی به جنازه برنهد رخت
کم کن قدری رقیب ما را و آواز ده آن غریب ما را
کاید چو شهان درین عروسی لب ساز کند به فرق بوسی
در جلوه‌ی من کند نظاره وز سینه براورد حراره
از رخ به زمین شود زر افشان وز گریه‌ی تلخ شکر افشان