خرامش کردن سرو لیلی، با سرو قدان همسایه، سوی بوستان، و شناختن آزاده‌ای آن نو بران را، و زبان سوسنی کشیدن، و غزلی جگر دوز، از یک اندازهای مجنون، به آواز نرم روان کردن، و بر دل لیلی زدن، و کاری آمدن، و باز جست کردن لیلی طیرگی بلبل خار نشین خود را، و آزمودن آن راوی تعطش لیلی را، سوی خونابه‌ی مجنون و مرگ مجنون، به قبله‌ی کرم کردن، و سوخته شدن لیلی، و به گرمی در خانه باز آمدن، و به تب اجل گرفتار شدن

سوزان غزلی ز قیس دلکش می‌گفت چو شملهای آتش
زان زمزمه‌ی جراحت انگیز می‌زد به جگر زبانه‌ی تیز
خوبان که نوای او شنیدند در پرده‌ی جامه جان دریدند
زان نغمه شدند دور از آرام چون آهوی هند و اشتر شام
معشوقه چو نام یار بشنید وان ناله‌ی جان گذار بشنید
شوریده ز جای خویش برخاست سترادبش، ز پیش برخاست
در پیش غزل سرای، شد زود، رخساره به پشت پای او سوز
گفت از سر گریه کای نکو خوی بیگانه نمای آشنا روی
دانم که بدین دم نژندی داری اثری ز دردمندی
زین نو غزلی که کردی آغاز نو گشت مرا غم کهن باز
زان غم زده کاین ترانه رانی، ما را خبری ده، ار توانی
کز دست دل ستم رسیده، چونست میان آب دیده؟
منزل به کدام غار دارد؟ بستر ز کدام خار دارد؟
با کیست زر و ز تیره رازش؟ چون می‌گذرد شب درازش؟
دارد به دگر خیال میلی، یا هم به خیال روی لیلی؟
بشنید چو آن سخن خردمند بگشاد به آزمون دمی چند
گفت: ای ز وفا سرشته جانت قاصر ز حدیث دل زبانت
آن یار که بهر اوست این گفت دل ز انده‌ی او بباید رفت
کز تو شده بود دور و مهجور دور از تو ز خویش نیز شد دور
دل را به تو داده بود، آزاد جان نیز به بیدلی ترا داد!