خرامش کردن سرو لیلی، با سرو قدان همسایه، سوی بوستان، و شناختن آزاده‌ای آن نو بران را، و زبان سوسنی کشیدن، و غزلی جگر دوز، از یک اندازهای مجنون، به آواز نرم روان کردن، و بر دل لیلی زدن، و کاری آمدن، و باز جست کردن لیلی طیرگی بلبل خار نشین خود را، و آزمودن آن راوی تعطش لیلی را، سوی خونابه‌ی مجنون و مرگ مجنون، به قبله‌ی کرم کردن، و سوخته شدن لیلی، و به گرمی در خانه باز آمدن، و به تب اجل گرفتار شدن

با سبزه ز دوست راز گفتی با سرو غم دراز گفتی
شب چون سوی خانه باز گشتی بازش غم دل دراز گشتی
چون شمع ز غم فسرده می‌بود شب سوخته روز مرده می‌بود
روزی ز غم اندرون زبونی تنگ آمد از انده درونی
از کنج سرای آتش اندود سرگشته برون شتافت چون دود
خوبان که بدید هم نشینش گشتند به همرهی قرینش
گه، بر رخ یاسمین خمیدند گه، در ته شاخ گل چمیدند
هر سرخ گلی، شکوفه پرورد لیلی، به میانه چون گل زرد
هر غنچه، گشاده لب به خنده لیلی، چو بنفشه سر فگنده
هر لاله، به بوی، مشک گشته لیلی، چو نهال خشک گشته
هر کبک، روان به ناز مایل لیلی، چو تذرو نیم‌بسمل
لختی چو دران بساط گل روی گشتند میان سبزه و جوی
از گرمی آفتاب سوزان در سایه شدند نیم روزان
در انجمنی که رشک مه بود یک سایه و آفتاب ده بود
شخصی ز موافقان مجنون صافی گهری چو در مکنون
از سوز رفیق، سینه پر داغ می‌گشت، به جلوه گاه آن باغ
بشناخت که آن بتان کدامند هر یک به چه نسبت و چه نامند
در حلقه‌ی‌شان نمود میلی شد در پی آزمون لیلی
کان باده که کرد قیس را مست در لیلی، ازان سرایتی هست؟
در گلشن آن بهار خندان برداشت نوای دردمندان