با سبزه ز دوست راز گفتی
|
|
با سرو غم دراز گفتی
|
شب چون سوی خانه باز گشتی
|
|
بازش غم دل دراز گشتی
|
چون شمع ز غم فسرده میبود
|
|
شب سوخته روز مرده میبود
|
روزی ز غم اندرون زبونی
|
|
تنگ آمد از انده درونی
|
از کنج سرای آتش اندود
|
|
سرگشته برون شتافت چون دود
|
خوبان که بدید هم نشینش
|
|
گشتند به همرهی قرینش
|
گه، بر رخ یاسمین خمیدند
|
|
گه، در ته شاخ گل چمیدند
|
هر سرخ گلی، شکوفه پرورد
|
|
لیلی، به میانه چون گل زرد
|
هر غنچه، گشاده لب به خنده
|
|
لیلی، چو بنفشه سر فگنده
|
هر لاله، به بوی، مشک گشته
|
|
لیلی، چو نهال خشک گشته
|
هر کبک، روان به ناز مایل
|
|
لیلی، چو تذرو نیمبسمل
|
لختی چو دران بساط گل روی
|
|
گشتند میان سبزه و جوی
|
از گرمی آفتاب سوزان
|
|
در سایه شدند نیم روزان
|
در انجمنی که رشک مه بود
|
|
یک سایه و آفتاب ده بود
|
شخصی ز موافقان مجنون
|
|
صافی گهری چو در مکنون
|
از سوز رفیق، سینه پر داغ
|
|
میگشت، به جلوه گاه آن باغ
|
بشناخت که آن بتان کدامند
|
|
هر یک به چه نسبت و چه نامند
|
در حلقهیشان نمود میلی
|
|
شد در پی آزمون لیلی
|
کان باده که کرد قیس را مست
|
|
در لیلی، ازان سرایتی هست؟
|
در گلشن آن بهار خندان
|
|
برداشت نوای دردمندان
|