گشتم بدرت چو خاک ناچیز | یک جرعه بریز بر سرم نیز | |
بس وعده که داد بخت گم نام | کت از می وصل خوش کنم کام | |
آمد بمن آن شراب گلرنگ | لیکن چو فتاد شیشه بر سنگ | |
از روی تو هر چه دید جانم | بر روی تو گفت چون توانم | |
هر قطرهی خون برین رخ زرد | پندار که چشمه ایست از درد | |
مهر تو در استخوان من باد | درد تو دوای جان من باد! | |
مجنون چو بدین دم دل انگیز | از سینه برون زد آتش تیز | |
گرد از جگرش به خون درآمد | فریاد ز وحشیان برامد | |
هر روز بدین نیازمندی | میگشت به پستی و بلندی | |
شب تا سحر و ز صبح تا شام | یک لحظه دلش نکردی آرام |