عزیمت دوستان جانی سوی مجنون، و او را از دیو لاخ کوه، به افسون، در حلقه‌ی مردمان در آوردن، و سایه گرفتن آواز درختان سایه‌دار، و چون باد سوی باغ دویدن، و آهنگ مرغان باغ کردن، و با بلبل گلبانگ زدن

در کوه شد و به تیغ بر شد پیکان فراق را سپر شد
باز آن ددگان که صف شکستند گردش، چون سپهر، حلقه بستند
از آب دو دیده بی مدارا می‌داد گهر به سنگ خارا