نامه نبشتن، لیلی، از دودهای دل، سوی مجنون، و ماجرای دل دزدیده، بران آشنا، عرضه کردن

بسیار می جفا چشیدی بی‌خوابی و بی‌دلی کشیدی
اکنون که به وصل خفته‌ای شاد، هم خوابه‌ی نو مبارکت باد!
با این همه دوستدار و یاریم با یار تو نیز دوستداریم
بخت من، اگر ز من شد آزاد آنرا که رسید، یار او باد
او گر چه که دشمنیست در پوست از دوستیت گرفتمش دوست
آن یار که دوست داشت یارم دشمن بوم ار نه، دوست دارم
درد تو رفیق جان من باد هم خوابه‌ی خاکدان من باد
چون خوانده شد این ورق تمامی دل سوخته پخته شد ز خامی
غلتید میان خاک لختی چون باد زده کهن درختی
پس قاصد نامه را بفرمود کارد قلمی و کاغذی، زود
قاصد بسوی قبیله شد راست و آورد و سپردش آنچه درخواست
دیوانه ز راز پرده برداشت می‌ریخت غمی که در جگر داشت
اول بگه‌ی قلم گزاری کرد از سر خستگی و زاری