تا بستر تو زمین شنیدم
|
|
من نیز همان زمین گزیدم
|
گشتم به یگانگی چنان چست
|
|
کاین هستی من ز هستی تست
|
هر خاری که پای تو کند ریش
|
|
من از دل خود برون کشم نیش
|
هر تاب که بر تو ز افتنا بست
|
|
سوزش همه بر من خرابست
|
هر آبله کافتدت به رفتار
|
|
از دیدهی من تراود آزار
|
هر سنگ که پهلو، توخستست
|
|
اینک تن من از ان شکستست
|
هر باد که از رهی تو خیزد
|
|
در سینهی من غبار بیزد
|
من بی تو، چنین به غم نشسته
|
|
از هر که بجز تو، روی بسته
|
ای خار، چو پهلویش کنی ریش
|
|
از آتش آه من بیندیش
|
ای گرد، چو بر تنش نشینی
|
|
باران سرشک من ببینی
|
رو، ای دم سرد من، به راهش
|
|
خاشاک به چین ز تکیهگاهش
|
اینم نه گمان که یار دلسوز
|
|
شبها به وصال میکند روز
|
در کیو دگر همیزند گام
|
|
با یار دگر همیکشد جام
|
گر یار نو آمدت در آغوش
|
|
از یار کهن مکن فراموش
|
بیگانه مشو چنین به یکبار
|
|
آخر حق صحبتی نگهدار
|
گر باده و گر خمار بودیم،
|
|
روزی، نه من و تو یار بودیم؟
|
گر لاله و سرو در شمار است،
|
|
آخر خس و خار هم به کارست!
|
گیرم که تراست لعل در چنگ
|
|
مفگن به دکان شیشهگر سنگ
|
دیدی که به معرض هلاکم
|
|
چون باد برون شدی ز خاکم
|
بیگانه صفت خرام کردی
|
|
بیگانگی تمام کردی
|