شمشیر کشیدن نوفل، از جهت جفت مجنون، و در سواد لیلی کوکبه آراستن، و در قتال مردان کوشیدن

چون فتنه‌ی ما برون زد این تاب آن به که کنیم فتنه در خواب
خیزیم و سبک ز خون لیلی در خاک روان کنیم سیلی
آفت ز جهان چو گشت گم نام، غوغا، ز دو سوی، گیرد آرام
هم رخنه‌ی فتنه بسته گردد هم دل ز گزند رسته گردد
مجنون که از ان خبر شد آگاه بر زد ز درون دل یکی آه
بر میر سپه دوید جوشان چون سیل که در رسید خروشان
بگرفت عنان مرکبش سخت می‌سوخت زخامکاری بخت
گفت: ای همه مرهم از تو آزار بازا دل ازین ستیزه بازار
گویند ز غصه مهترانش کاهسته کنیم برکرانش
یعنی چو وی از جهان برافتد این مشغله از میان برافتد
بر خصم مکش به کینه جویی تیغی که به خون دوست شویی
آن نیزه مزن به دشمنان بیش کزوی دل دوستان کنی ریش!
نوفل چو شنید گفت مجنون از دیده گشاد در مکنون
لابد به نیام کرد شمشیر در بیشه‌ی خویش رفت چون شیر
در گوشه‌ی غم نشست نالان از حالت قیس دست مالان