توجه نمودن سید عامریان، سوی داروخانه دارالشفاء محنت و اندوه، تا طلب شربت وصال خسته کند، و تلخ کام بازگشتن

پیر از دل دردمند برخاست اشتر طلبید و محمل آراست
از اهل قبیله مهتری چند گشتند بهم ز خویش پیوند
رفتند ز بهر خواستاری در حله‌ی لعبت حصاری
آمد پدرش به مردی پیش ز اندازه نمود مردی بیش
از راه کرم، به رسم تازی بنشست به میهمان نوازی
خوانی بکشید مهترانه پر نعمت و نزل خسروانه
چون سفره ز پیش بر گرفتند عیشی به نشاط در گرفتند
با یکدگر از طریق کاری می‌رفت سخن ز هر شماری
هر جعبه چو تیر خود برانداخت جویای غرض سخن برانداخت
کایزد چو بنای دهر پرداخت هر طایفه جفت جفت در ساخت
زین رو همه را به زندگانی از جفت گریز نیست دانی
چون هست چنین امیدواریم کامید خود از درت براریم
ناسفته درت که زخزینه است ما ورد صفا در آبگینه است
گویی به زبان خود، که بی گفت، با گوهر پاک ما شود جفت
قیس هنری که در زمانه هست از همگی هنر یگانه
گر سینه به مهر او کنی گرم دامادی او نباردت شرم!
این فصه چو کرد میزبان گوش از بس خجلی، بماند خاموش
بر خود قدری چو مار پیچید وانگه به جواب در بسیجید
گفتا: چه کنم که میهمانی! ور نه کنم آن سزا که دانی
هر نکته کز آن کسی برنجد رنجیده شود کسی که سنجد