خراب شدن مجنون به اول دور عشق، و از مستی، در پایهاء کو افتادن، و خبر یافتن پدر، وسوی آن بی خبر دویدن، و از آب دیده و باد سینه سلسله در پای مجنون کردن، و زنجیر کشانش پیش مادر آوردن

وان مادر تو که در نقابست او هم ز غمت چو من خرابست
زان پیش که دیده را کند پیش، محروم مدارش از رخ خویش
ماییم دو تیره روز بی کس یک دیده به چشم ما تویی، بس
مپسند که از جمال تو دور بی دیده شویم و بلکه بی نور
آخر پدر توام، نه اغیار بیگانه مشو چنین به یک بار
بیمار اگر چه دردناکست بیمار پرست در هلاکست
ز آنجا که یکیست خون و پیوند مرگ پدرست رنج فرزند
ز آنجا که یکیست خون و پیوند مرگ پدرست رنج فرزند
ز آزردن دست و پا توان زیست، ز آزار جگر توان زیست؟
این جای نه جای تست، برخیز وین کار نه کار تست، بگریز
گیرم که به غم زبون توان بود، بی خانه و جای، چون توان بود؟
گر زان منی، از آن من باش ور نه به مراد خویشتن باش
هر چند که عشق جمله در دست نیر و شکن صلاح مردست
مرد ار چه به سوزدش، همه تن دودی ندهد، برون ز روزن
مسپار بدست دیو تن را گرد آر عنان خویشتن را
زین غم همه گر مراد یارست غم هیچ مخور که در کنارست
گر برمه‌ی آسمان نهی هوش کوشم که رسانمت در آغوش
آن مه که دلت ازو خرابست لیلیست نه آخر آفتابست
ننشینم تا به چاره و رای با او ننشانمت به یک جای
لیکن نکنی چو دیو را بند دیوانه نشد سزای پیوند