شد خانه ز آه آتش اندود | چون تربت مجرمان پر از دود | |
صبری نه که دل به راه دارد | واندیشه به دل نگاه دارد | |
یاری نه که سینه را بکاود | خونابهی دل برون تراود | |
با زیستنی چنان که دانی | میبود به مرگ و زندگانی | |
هر چند که مادر از سر سوز | میبود به نزد او شب و روز | |
لیک آنکه ورا هوای یارست، | با مادر و با پدر چه کارست!؟ | |
نی خویش ز دوست باشد افزون | کاین جان عزیز باشد، آن خون، |