آتش که به شاخ ارزن افتد
|
|
زودار نکشی، به خرمن افتد
|
با این تن پاک و گوهر پاک
|
|
آلوده چرا شوی بهر خاک؟
|
جایی منشین که چو نهی پای
|
|
تهمت زده خیزی، از چنان جای
|
چون شهره شود عروس معصوم،
|
|
پاکی و پلیدیاش چه معلوم؟
|
آن کس که مگس ز کاسه راند
|
|
ناخوردن و خوردنش که داند؟
|
عشق ار چه بود به صدق و پاکی
|
|
خالی نبود ز شرمناکی
|
آوازه چو گشت در جهان عام
|
|
صرفه نکند کسی به دشنام
|
گردم نزنند کاردانان
|
|
چون باز رهی ز بد گمانان؟
|
مادر به حدیث نیک خواهی
|
|
لیلی به هلاک و سینه گاهی
|
بر زانوی درد سر نهاده
|
|
لب بسته و خون دل گشاده
|
با سوختگان حدیث پرهیز
|
|
روغن بود اندر آتش تیز
|
بیمار ز هر چه داری اش باز
|
|
لب را به همان خورش کند ساز
|
مادر چو شناخت کاو اسیرست
|
|
وان کن مکنش، نه جایگیرست
|
تن زد ز نصیحتی که میگفت
|
|
گفت آن خبر نهفته با جفت
|
بشنید پدر چو حال فرزند
|
|
گم شد ز خجالت و سرافگند
|
فرمود که سرو نوبهاری
|
|
در پرده چو گل شود حصاری
|
از پرده برون سخن نراند
|
|
خواند پس پرده هر چه خواند
|
مه را به سرای بند کردند
|
|
دیوار سرا بلند کردند
|
او ماند به کنج حجره دلتنگ
|
|
میدارد ز گریه خاک را رنگ
|
هر ناله که عاشقانه میزد
|
|
آتش ز لبش زبانه میزد
|