چنان در بر گرفت ان قامت راست | که نقش پرنیانش از پوست برخاست | |
خدنگی زد بدان آهوی بد رام | که خون پخته جست از نافهی خام | |
به تیزی در عقیق الماس می رانند | نهالی در شکاف غنچه بنشاند | |
ز حلقه در دل شب تیر می جست | که گلگونش به جوی شیر می جست | |
نه جوی شیر بلک آن جوی خون بود | رو از فرهاد پرسش کن که چون بود | |
رهش بر سرمه دان عاج می شد | ز میلش سرمه دان تاراج می شد | |
خضر سیراب گشت اندر سیاهی | چکید آب حیات از کام ماهی | |
دهانش بر دهان و نوش بر نوش | میانش بر میان و دوش بر دوش | |
فرو خفتند هر دو سرو آزاد | چو شاخ سیمین بر برگ شمشاد |