ملک فرمود کاید موبدی زود
|
|
کند پیوسته مقصودی به مقصود
|
خردمندی طلب کردند هشیار
|
|
ز دل در یا وش و از لب گهر بار
|
درامد کاردان و راز پرسید
|
|
دو یک دل را رضاها باز پرسید
|
پس آنگه بر طریق اندوهم کیش
|
|
معین کرد کابینی ز حد بیش
|
به باریدن درامد گوهر و در
|
|
چو دریا شد تهی گاه زمین پر
|
روان شد با عروس خویشتن شاه
|
|
که بیند جلوهی خورشید با ماه
|
شه از بس خوش دلی رو در زمین برد
|
|
سر اندر پای یار نازنین برد
|
فرو غلطید بیش آن پریزاد
|
|
چو سایه زیر پای سرو آزاد
|
پری پیکر دران عاشق نوازی
|
|
شده مست از شراب عشق بازی
|
پریشان گشته زلف نیم تابش
|
|
بگرد غمزهها می گشت خوابش
|
ز مستی سر به زانوی ملک برد
|
|
سر خود را به دست خویش بسپرد
|
ملک سر مست و دولت سازگارش
|
|
مرا دی آن چنان اندر کنارش
|
ز سوز عشق کاتش در دل افروخت
|
|
غزل می گفت شاه و شمع می سوخت
|
ز شیرین کاری شیرین دل بند
|
|
فراوان خورده بود انگور در قند
|
چو آن شب نازنین را بی خبر یافت
|
|
مکافات عمل را وقت در یافت
|