هوای دلبر نو کرده در دل
|
|
همی شد ده به ده منزل به منزل
|
رها کرده همه ترتیب شاهان
|
|
درامد بی سپاه اندر سپاهان
|
بزرگ امید را در حال فرمود
|
|
که ره گیرد به دکان شکر زود
|
برد سلکی ز مروارید شب تاب
|
|
به یک رشته درون صد قطرهی آب
|
رساند تحفهی شه بر دلارام
|
|
پس آن گاهش دهد پوشیده پیغام
|
که آمد بهترین پادشاهان
|
|
خریدار شکر سوی سپاهان
|
شکر لب چون پیام شاه بشنید
|
|
به گوش خویش نام شاه بشنید
|
ز جا برخاست با صد بی قراری
|
|
چو مه بنشست در شبگون عماری
|
ز سودای کهن با رغبت نو
|
|
روان شد سوی منزل گاه خسرو
|
درامد نازنین و دید شه را
|
|
به مژگان رفت خاک بارگه را
|
تماشا کرد حسن با کمالش
|
|
موافق دید با شیرین جمالش
|
دمی باز آمد از پیشینه پیوند
|
|
ز شیرین هم به شکر گشت خرسند
|
نوای بار بد بر ماه میشد
|
|
دل زهره زره بی راه میشد
|
ظرافتهای شاپور از سر حال
|
|
عطارد را ورق میکرد پامال
|
شهنشه کایتی بود از ظرافت
|
|
سخن را آب می داد از لطافت
|
شکر خود نیشکر خائی دگر بود
|
|
که سر تا پا ز شیرینی شکر بود
|
دهانش را ده چشمش را روایت
|
|
زبان خاموش و مژگان در حکایت
|
ز رامشگر ستد چنگ خوش آواز
|
|
روان دستی فرود آورد بر ساز
|
برون برد از دل جوشان خلل را
|
|
ز جوش دل برآورد این غزل را
|