سخن پرداز گویای خردمند
|
|
چنین برداشت از درج گهر بند
|
که چون خسرو ز یار عصمت اندیش
|
|
به مشگوی خود آمد با دل ریش
|
ندیم خاص شاپور خردمند
|
|
به همراهی سخن را نکته پیوند
|
که تا دوران گردون را روائیست
|
|
بنای کار او بر بیوفائیست
|
جوابش باز گفتی خسرو از درد
|
|
که با تقدیر نتوان داوری کرد
|
اگر شیرین ز راه بی وفائی
|
|
برید از آشنایان آشنائی
|
مگو کاین تلخ از شیرین نکو نیست
|
|
که عیب از بخت بدخویست زو نیست
|
بهر نیک و بدی کاندر میانست
|
|
گنه بر بخت و تهمت بر زمانست
|
چو تلخی میکند بخت نژندم
|
|
گله بر گیسوی شیرین چه بندم
|
ملک گفتا که دارد کس ز عشاق
|
|
بتی شیرین تر از شیرین در آفاق
|
به پاسخ گفت شاپور سخن سنج
|
|
که ای در هفت کشور نوبتت پنج
|
ز آتش گاه سرما خوش بود تاب
|
|
به قدری تشنگی شیرین بود آب
|
گرسنه کش نباشد صبر چندان
|
|
جوش جلغوزه باشد زیر دندان
|
دو چیز است اتفاق هوشمندان
|
|
کزان باشد خلاص مستمندان
|
یکی چون بی وفا باشد نگاری
|
|
به دل کردن بدیگر گل عذاری
|
دگر ز آنجا که شد عشق آتش انگیز
|
|
بر آهنگ سفر گشتن سبک خیز
|
شنیدم در سپاهان است ماهی
|
|
بتان روم و چین را قبلهگاهی
|
شکر نامی و شور انگیز عشاق
|
|
به شیرینی چو شیرین در جهان طاق
|
به جز تو دل به کس مایل ندارد
|
|
بجز پیوند تو در دل ندارد
|