به زاری گفت شیرین کای دغا باز
|
|
چو دل بردی ز من چندین مکن ناز
|
اگر خورشید بر پایم زند بوس
|
|
ز پشت پای خویشم خیزد افسوس
|
چو خود میبوسم اکنون پشت پایت
|
|
تو پشت پا زنی شاید ز رایت
|
ملک از رخصت ان لعل چون قند
|
|
زد اندر پای شیرین بوسهای چند
|
پس آن که گفت باصد گونه زاری
|
|
که ای در دل نشانده تیر کاری
|
من از عطف عنان مطلق خویش
|
|
ترا میآزمایم در حق خویش
|
وگرنه من کجا آن پای دارم
|
|
که از کویت به رفتن رای دارم
|
شکر لب گفت با خسرو که هان خیز
|
|
چو دولت سایهای بر فرق ما ریز
|
مهین بانو چو زان دولت خبر یافت
|
|
که مه در منزل پروین گذر یافت
|
به رسم خسروان مجلس برار است
|
|
خردمندان نشستند از چپ و راست
|
خرامان گشت ساقی باده در دست
|
|
وی از می مست و میخوانان ازو مست
|
چو ماه چارده بنشسته خسرو
|
|
پریوش در تواضع چون مه نو
|
لبش میخواست مهمان را دهد نوش
|
|
کرشمه بانگ بر میزد که خاموش
|