حکایت زاهد و مزد طاعت

زاهدی از خوان رضا توشه گیر گشت ز غوغای جهان گوشه‌گیر
شد ز بسی سجده‌ی پنهانیش خاک زمین صندل پیشانیش
تا به نود سال درین داوری داشت ز توفیق خدا یاوری
صبح دمی خضر ز خضرای دشت سوی نهان خانه‌ی رازش گذشت
گفت ز علمی که مرا داده‌اند معرفت هر دو سرا داده‌اند
می نگرم کاین عمل صدق زای می کنی و می نپذیرد خدای
پیر ز حالت چو گلی بر شگفت استنم از طرب افشاند و گفت
گر نپذیرد ز من هیچ کس آنکه نگه می‌کند آنم نه بس
من عمل خویش کنم بنده وار آن که خدائیست برانم چه کار
خسرو اگر دین طلبی کار کن طاعت یزدان کن و بسیار کن