مصاف اول غازی ملک با لشکر دهلی به باد حمله‌ای زیر و زبر کردن چنان لشکر

دلیری کاو صف مردان بدیده‌ست نه بازش، دیده در خواب آرمیده‌ست
گوی را زیبد اندر زیر، توسن که صف تیغ داند باغ سوسن
رود یک سر چو باد آن جا که یک سر چو برگ بید بارد، تیغ و خنجر
نیندازد، گر آید ببر و یا شیر چو نیلوفر، سپر، بر آب شمشیر
بسی بینی عروسان قبا پوش بگشت کوچه‌های شهر پر جوش
نه شیران را کند کس حمله تعلیم نه روبه را گریز و حیله تسلیم
نباشد هم شجاع و هم خردمند بجز غازی ملک شیر عدو بند
چو دید آهنگ لشکرهای خسرو که آید روی در روی و روا رو
اشارت کرد تا فرمان گزاران کنند آئین ترتیب سواران
که و مه شد ز حکم کارفرمای سلیح و ساز خود را زیور آرای
ز صیقل‌های صف‌ها، یافت جوشن که فتح از غیب‌هایش گشت روشن
کمان‌ها چون هلال اندر بلندی پلان مریخ سان در زورمندی
خدنگ افکن به عشق اندر کمان دید چو می خوار حریص اندر مه‌ی عید
به تیر آراستن هر تیر سازی چو باز آموز در تعلیم بازی
چو سوهان سوی پیکان کرده آهنگ رسیده خیل چین در غارت زنگ
فرس بری و کوهی و تتاری تذر و باغ و کبک کوهساری
حشم را چون سلیح و آلت رزم مرتب گشت بهر جنبش و عزم
سبک غازی ملک کین را کمر بست امید خویش بر تقدیر بر بست
نیاز بندگی را یار خود کرد توکل را پناه کار خود کرد
برون آمد ز شهر فرخ خویش سوی هندوستان کرده رخ خویش