گشت چو ثابت که به هند است هوا
|
|
نایب جنت ز بسی برگ و نوا
|
چون بهر اقلیم که جنبد قلمی
|
|
نیست به از دانش حکمت رقمی
|
گر به حکمت سخن از روم شده
|
|
فلسفه ز آنجا همه معلوم شده
|
رومی از آن گونه که افگند برون
|
|
برهمنان داشت از آن مایه فزون
|
لیک ازیشان چو بجسته است کسی
|
|
آن همه در پرده نماندهست بسی
|
من قدری بر سر این کار شدم
|
|
در دلشان محرم اسرار شدم
|
هر چه به اندازهی خود رمز خرد
|
|
جستم از آن قوم نبود از در رد
|
جز بالهی، که در آن عرصه درون
|
|
عقل زبون است، خرامند نگون
|
هند و تنها نه در آن ره شده گم
|
|
فلسفه را نیز در آن صد شتلم
|
معترف وحدت و هستی و قدم
|
|
قدر ایجاد همه بعد عدم
|
رازق هر پر هنر و بی هنری
|
|
عمر بر جادهی هر جانوری
|
خالق افعال نیکی و بدی
|
|
حکمت و حکمش ازلی و ابدی
|
فعال مختار و مجازی به عمل
|
|
عالم هر کلی و جزوی ز ازل
|
این همه را گشت به تحقیق مقر
|
|
نی چو بسی طایفه بر کذب مفر
|
عیسویان زوج و ولد بسته بدو
|
|
هندو ازین جنس نه پیوسته برو
|
قوم مجسم رقم از جسم زده
|
|
برهمنان نی دم از این قسم زده
|
قوم مشبه سوی تشبیه شده
|
|
هندو ازین هاش به تنبیه شده
|