چه خوش گردم کنون زین نغمه خوش
|
|
که پا کوباندم، فردا، بر آتش؟
|
دو مایه حاصل شعر است در دهر:
|
|
بهر دو نیست امید زمان بهر
|
یکی: مالی که سلطان بخشدد میر
|
|
دوم: نامی که گردد آسمان گیر
|
به چشمم، هر دو، در راه خطرناک
|
|
غباری دان، که این باد است و آن خاک
|
رهم شیب و فرازو، دید پر گرد
|
|
فرس هم کور، جولان چون توان کرد؟
|
چو این لاشه، به چاه افتد نگونسار
|
|
نه سلطان دست من گیرد، نه سالار
|
چو فردا از زمین بالا کنم پشت
|
|
چه باشم؟ خاکساری، باد در مشت!
|
خداوندی که ما را کار با اوست
|
|
بهر نیک و بدم گفتار با اوست
|
بود واجب، کازین نقش تباهم
|
|
بگرداند، به محشر، روسیاهم
|
برد در دوزخم با آتشین بند
|
|
گلو بسته دروغین دفتری چند!
|
دریغا! رهبر داننده در پیش
|
|
دل من هم بران گمراهی خویش!
|
چو من خود را زره یکسو فگندم
|
|
گنه بر دامن رهبر چه بندم؟!
|
ندیدم پی، بهر جانب که راندم
|
|
ز همراهان و رهبر، دور ماندم
|
مرا، این غول نفس دیو پندار
|
|
فگند، اندر خرابیهای بسیار
|
کنون زین بادیه تا کاروانم
|
|
مگر کرکس رساند استخوانم؟
|
ولی، با این همه، امیدوارم،
|
|
که غافل نیست «رهبر» از شمارم!
|
ز صالح، ناقه، گر تگ زد به فرسنگ
|
|
بر آرد ناقهی خود صالح از سنگ!
|
بزی، کاو راه جست از پیش و از پس
|
|
عصای راه او، چوب شبان بس!
|
شدم تسلیم، پس او داند و پیش
|
|
که من، این ره نیارم رفتن از خویش
|
بدو فضل خدایم کرد تسلیم
|
|
هم او صدق و یم بخشد به تعلیم
|