خراب گشتن مجلس خانی از گردش دور مدام، و خفتن بخت بیدار خضر خان، به پریشانی این دولت در واقعه دیدن و تعبیر آن خواب پریشان از دل خسرو خستن

نرفت آن سو گه‌ی باز آمدن نیز که پوشید آسمانش چشم تمیز
چو بر رویش قضا می‌خواست گردی نبردش در پناه نیک مردی
مخالف کاو محل میخواست خالی چو خالی دید کرد آفت سگالی
به فتنه راست کرد اندیشه‌ی خویش به حضرت رفت بی اندیشه در پیش
برون داد آن چنان راز نهان را که باور شد دل شاه جهان را
الپخان را گوزنی ساخت با شیر زد اول نیش وانگه راند شمشیر
چو از کار الپخان سینه پرداخت سبک تدبیر کار خضر خان ساخت
ستد فرمانی از فرمانده‌ی دهر چو ماری هر خطش دیباچه‌ی زهر