نرفت آن سو گهی باز آمدن نیز | که پوشید آسمانش چشم تمیز | |
چو بر رویش قضا میخواست گردی | نبردش در پناه نیک مردی | |
مخالف کاو محل میخواست خالی | چو خالی دید کرد آفت سگالی | |
به فتنه راست کرد اندیشهی خویش | به حضرت رفت بی اندیشه در پیش | |
برون داد آن چنان راز نهان را | که باور شد دل شاه جهان را | |
الپخان را گوزنی ساخت با شیر | زد اول نیش وانگه راند شمشیر | |
چو از کار الپخان سینه پرداخت | سبک تدبیر کار خضر خان ساخت | |
ستد فرمانی از فرماندهی دهر | چو ماری هر خطش دیباچهی زهر |