صفت آرایش شهر و کشور، چون عروس، از برای تزویج شاه و شاهزاده‌ی بی جفت، خضرخان، زادت خضره راسه، و شاهت وجه العدو بباسه!

نواگر کاسه‌ی طنبور حالی به غایت کاسه‌ای پر لیک خالی
گران سر از کدوی خویش طنبور فرو غلطیده نی مست و نه مخمور
به رسم هند گوناگون مزامیر به جانها بسته اشکال از بم و زیر
دگر ساز برنجین نام آن «تال» بر انگشت پری رویان قتال
دو روئین تن که روباروی در حرب چو دف در پارسی میزان هر ضرب
کشیده تنبک هندی، فغانی شده تنبک زنش، چون ترجمانی
خمیر خام، کش بر روز ده پست نموده صد دقیقه پخته هر دست
عجب رود از کمین دندان نموده لبش نی و دهن خندان نموده
پری رویان هندی جادوی ساز ز لب کرده در دیوانگی باز
گرفته چون پیاله تال در دست نه از می کز سرود خویشتن مست
سرود دلکش از لبهای خوبان شتابان سوی گردون پای کوبان
به رقص و جست خوبان هوا باز نهاده پای بر بالای آواز
پرنده همچو طاوسان والا معلق زن کبوتر سان به بالا
بجستن فرق شان گشته فلک سای بگاه رقص بیزار از زمین پای
بهر چشمک زدن کشته جوانی بهر خنده زدن بربوده جانی
خیال زلف شان در جان یاران چو شام اندر خیال روزه داران
ز زلف افگنده تا پا دام عشاق بران پا دام بسته ماهی ساق
چو شد عالم همه در زیور و زیب کلاه قبه‌ها با مه زد آسیب
اشارت شد ز در گه کاهل تقویم شمارند اختیاری را به تنجیم
مه روزه دراز درجک برون داد چو روز از مطلع دولت شد آباد