چو زینسان عذر خواهی کرد بسیار
|
|
شدش لابد جواب هدیهی یار
|
به صد عذر از دو دست نازنینش
|
|
کشید و داد دو انگشترینش
|
چو آن خاتم به دست شاه بنشست
|
|
بماند اندر دهانش انگشت زان دست
|
به زاری گفت چون میداد خاتم
|
|
که ای دستت سزای خاتم جم
|
به هدیه گر رضا باشد درینت
|
|
دهم انگشت با انگشترینت
|
ولیک انگشتری لختی بپاید
|
|
ز انگشتم وفاداری نیاید
|
که عالم بی تو گر خلد برین است
|
|
مرا چون حلقهی انگشترین است
|
دگر زان دادمت زینسان خیالی
|
|
که دارد از دهان من مثالی
|
نگهدارد گهی بوس نهانم
|
|
رسانیدند یکدیگر نهانی
|
وداع یکدگر کردند گریان
|
|
به طوفان هر دو غرق و هر دو بریان
|