صفت بهار، و گلگشت شجره‌ی بلند بالش مملکت والا خضر خان طوبی له، در باغ بهشت آسا، و بسوی گلهای کرنه گذشتن، و بوی دوست باز یافتن، و هوش به باد دادن

صبا چون باغ را پیرایه نو کرد دل بلبل به روی گل گرو کرد
درین موسم که از دل‌های پر سوز به شسته گرد غم باران نوروز
دل شاه از جدائی ریش مانده گرفتار هوای خویش مانده
اگر بشنیدی از مرغی نوائی برآوردی به درد از سینه وائی
به هر سوی که ابری سر کشیدی چو ابراز دیده بارانش چکیدی
تمام ار باز رانم شرح این حال نگوم حال یک شب تا به یک سال
به فردوس حرم باغیت دلکش که فردوس ارم نبود چنان خوش
به کشور، هر کجا، نادر نهالی درو نوشیده از کوثر زلالی
ز گلهای خراسان گونه گونه نموده هر یکی دیگر نمونه
دمیده برگ نازک یاسمین را لباس پرنیان داده زمین را
بر آب نسترن نسرین شکرخند چو دو هم شیره‌ی نزدیک مانند
ز گلهای تر هندوستان هم شده سر گشته با دو بوستان هم
گل کوزه که دور چرخ گردان پدید از خاک پاک هند کرد آن
گل صد برگ را خوبی ز حد بیش نموده صدق ورق دیباچه‌ی خویش
بسان دفتر شیرازه بسته ز هر برگش سرشک شیر جسته
اگر چه پارسی نامند اینها ولی در هند زادند از زمینها
گر این گل در دیار پارسی زاد، چرا زونیست در گفتارشان یاد؟
بسی گلهای دیگر هندوی نام کز ایشان بود برد مشک خطا وام
قرنفل هم ز هند ستانست ور دی که از نام عرب شد شهر گردی
گل ما را به هندی نام زشت است و گر نه هر گلی باغ بهشت است