کنون از فتح هندوستان دهم شرح
|
|
کنم دیباچهی گرشاسپ را طرح
|
بگویم آنچه کرد از کاردانی
|
|
گهی لشکر کشی گه پهلوانی
|
که چون شاه جهان شد عار باشد
|
|
که ذکر او بدین مقدار باشد
|
به جز یک فتح ملک «دیو گیری»
|
|
که کرد این کار شاهان در امیری
|
به دولت زان پسش کین چرخ خم پشت
|
|
کلید فتح دهلی داد در مشت
|
چو ملک سند هو کوهستان و دریا
|
|
به طاعت گاه فرمان شد مهیا
|
به قدرت رای زد بخت بلندش
|
|
که رای «گوجرات» افتد به بندش
|
خلل در سومنات افگند زانسان
|
|
که شد بت خانهی گردون هراسان
|
روان گشت از پی پیل و خزائن
|
|
الغخان معظم سوی «جهائن»
|
بسوی حصن «رنتهنبور» شد تیز
|
|
کزان که لاله که لاله رویاند به خونریز
|
از آن پس نامزد شد لشکر شاه
|
|
که بر سمت «تلنگی» به سپر دراه
|
از آن پس نامزد شد «بار بک» باز
|
|
که سازد پیل معبر طعمهی باز
|
کند بر دور لشکر دست بر دست
|
|
دلیران را ز خون معبری مست
|
سواحل تا حد «لنکا» بگیرد
|
|
به قطره عرضهی دریا بگیرد
|
همه خاک سواحل تا سر اندیب
|
|
کند از بوی عنبرین طیب
|
بدین گونه که باید پایه بالا
|
|
مکر هم زادهی او شمس والا
|
خضر خانی کز اقبال مبینش
|
|
گواهی میدهد نور جبینش
|
چو بخت خود جوان و پیر تدبیر
|
|
چو نام خویش خورشید جهانگیر
|
هنوزش تیغ فتح اندر نهفته است
|
|
هنوزش یک گل از صد ناشگفته است
|