گروه خویش را فریاد رس گشت
|
|
گران بار عنایت باز پس گشت
|
از آن بخشش که دامانش گران کرد
|
|
ره آوردی به مسکینان روان کرد
|
به یک قطره ز دریای الهی
|
|
فرو شست از همه امت سیاهی
|
هزاران شکر یزدان را که ما را
|
|
سبرد آن فرخ ابر با حیا را
|
که چون خورشید حشر آید به گرما
|
|
از آن بی سایه باشد سایه بر ما
|
خطابش سکه بر دینار خور زد
|
|
قمر را مهر و انشق القمر زد
|
سریر شرع، تخت پائدارش
|
|
به تختش چار عمده چار یارش
|
از آن هر چار ایمان سخت بنیاد
|
|
چنان کز چار عنصر آدمی زاد
|
ابوبکر اول آن هم منزل غار
|
|
که دوم جای پیغمبر شدش یار
|
عمر دوم، که بستد جان ز فرزند
|
|
که زنده کرد از آن عدل خداوند
|
سوم عثمان، دو صبح صدق را مهر
|
|
که گشت از مهر قرآن روشنش چهر
|
چهارم حیدر آن در هر هنر فرد
|
|
فقیه و عالم و مرد و جوان مرد
|
دگر یاران که سیارات نوراند
|
|
امم را پیشوای راه دوراند
|
ز ما بادا درود بی کرانه
|
|
فراوان خاک بوس چاکرانه
|
نخست اندر جناب مصفائی
|
|
کزو دارد دل ما روشنائی
|
پس اندر خدمت آن پاک جانان
|
|
که بودند آن ملک را هم عنانان
|
مبادا جان ما بی یادشان شاد!
|
|
همیشه یادشان در جان ما باد!
|