لشکر اسلام که آنجا رسید | بود زمین تشنه که دریا رسید |
□
بود به یک جای صف تیغ و تیر | همچو نیستان به لب آبگیر |
□
تیز تگ و گوش چو پیکان پدید | بر سر یک تیر دو پیکان که دید |
□
دائرهی خیمه به سبزی قطار | ابر فرود آمده در مرغزار |
□
پیک گران سنگ سبک ایستاد | تند چو ابری که رود روز باد |
□
طرفه عروسی شده آراسته | آئینهی از آب روان خواسته |
□
همچو دو آئینه مقابل ز تاب | آب در آن عکس نما، رو در آب |
□
قطره که شد زابر چکان بر هوا | مهرهی بلور شده در هوا |
□
باده چو خورشید پگه تا به شام | کرده طلوعی و غروبی به جام |
□
رود زن از سینه برون برده صبر | آب چکان دست چو باران ز ابر |
□
پشت وی از بار گهر خم زده | چون به سحر گلشن شبنم زده |
□
ز ابروی خم پشت کمان ساخته | تیر مژه نیم کش انداخته |
□
هر دو به یک تن چو دو پیکر شدند | بر فلک تخت چو مه بر شدند | |
سایه یکی کرد دو فر همای | پایه یکی ساخت دو لشکر گشای | |
شاخ بهم سود دو سرو جوان | موج بهم داد دو آب روان | |
گشت یکی باغ وفا داد و جوی | گشت یکی منبع صفا را دو روی | |
گشت زمین آب دو باران چشید | مغز جهان بوی دو بستان کشید | |
چرخ یکی شد به دو ماه تمام | بزم یکی شد به دو دور مدام |