در صفت باران موسمی هند

زود ز مستی به فغان آمده دور خرابی به کران آمده
ماند بهر شهر عمارت در آب محتکران را شده خانه خراب
چرخ نگون طشت شده سیل بار طشت نگون، آب نه گیرد قرار
ابر هوا خواه گلستان شده آب کش مجلس مستان شده
باغ که از سبزه شد آراسته ابر سیه را به هوا خواسته
برگ درختان تر از شاخسار هر همه در بار و درآورده بار
ابر شده کوه بلند از شکوه برق شده بر سر او تیغ کوه
بزر گران در گل لغزان اسیر تکیه‌اشان بر کرم دستگیر
شالی سر سبز ندانم که چیست کاب گذشت از سر و آنگاه زیست
سبزه نورسته تو گوئی مکر بچه طوطی ست که شد سیخ پر
سبزه به صحرا شده چون نوخطان ملک جهان گشته به کام بطان
ژاله زنان بر سر کل مرغ سنگ با سر گل خوش بود از سنگ جنگ
غوطه‌ی مرغابی رعنا بجوی از سر طوفان شده پایاب جوی
نول حواصل شده مقراض پر جامه‌ی او نقره و مقراض زر
جرعه که طاوس ز باران بخورد هم به سرود آمده هم جلوه کرد
یافته دراج خوشی در هوا شیر و شکر داد برون از نوا
زاب زمین شوی، بهر شاخ بید زاغ شده قمری جامه سپید
میوه این فصل رسیده به شاخ گرد چمن طعمه‌ی مرغان فراخ
خسته شده سینه‌ی خرما ز خار خنده همی کرد به پرده انار
موز، به یک برگ بپوشید شاخ برگ ازو گشته به بستان فراخ