کرد چوره در سرطان آفتاب
|
|
چشمهی خورشید فرو شد باب
|
ابر سرا پرده به بالا کشید
|
|
سبزه صف خویش بصحرا کشید
|
آب فرو ریخت به کار زمین
|
|
زد همه بنشست غبار زمین
|
سیل، عنان بس که به تندی گزاشت
|
|
باد به زنجیر نگاهش نه داشت
|
چون دهل رعد شد از آب غرق
|
|
گرم شد از آتش سوزان برق
|
گرم چنان شد که چو آواز داد
|
|
غلغله در گنبد گردون فتاد
|
قوس قزح گشت کمان وار کوز
|
|
از دو طرف سبز پی و سرخ توز
|
تاب کشید آتش به رقش چنان
|
|
کش نم صد ابر نه دارد زیان
|
جوی که شد مست خوش و آبدار
|
|
آب گرفتش لب و سبزه کنار
|
صفوت آب ار تو ندانی محال
|
|
زیر زمین ابر نمود از خیال
|
تندی سیلاب به بالای کوه
|
|
از شغب آورد زمین را ستوه
|
ماند همه وقت خط سبزهتر
|
|
از کف خورشید نهان شد اثر
|
هر دمنی یک گل و صد آب جو
|
|
هر چمنی صد گل و صد آبرو
|
برق به شمشیر در آورد تاب
|
|
گشت زره پوش سواران آب
|
برق، بهر سوی، بتابی دگر
|
|
دست، بهرجوی، بر آبی دگر
|
پرده نشین گشت فلک سو به سو
|
|
با همه زالی شده پوشیده رو
|
جوی که شد برهنه سیمین تنش
|
|
جامه غوکی شده پیراهنش
|
خاک ز بی آبی امان یافته
|
|
چشمه ز جوی آب روان یافته
|
چون زمین از آب شده سیم ناب
|
|
باد گره بر زده بر سیم آب
|
جوی رسیده به بلندی ز سیل
|
|
هم به تواضع به نشیبش میل
|