در صفت باران موسمی هند

کرد چوره در سرطان آفتاب چشمه‌ی خورشید فرو شد باب
ابر سرا پرده به بالا کشید سبزه صف خویش بصحرا کشید
آب فرو ریخت به کار زمین زد همه بنشست غبار زمین
سیل، عنان بس که به تندی گزاشت باد به زنجیر نگاهش نه داشت
چون دهل رعد شد از آب غرق گرم شد از آتش سوزان برق
گرم چنان شد که چو آواز داد غلغله در گنبد گردون فتاد
قوس قزح گشت کمان وار کوز از دو طرف سبز پی و سرخ توز
تاب کشید آتش به رقش چنان کش نم صد ابر نه دارد زیان
جوی که شد مست خوش و آبدار آب گرفتش لب و سبزه کنار
صفوت آب ار تو ندانی محال زیر زمین ابر نمود از خیال
تندی سیلاب به بالای کوه از شغب آورد زمین را ستوه
ماند همه وقت خط سبزه‌تر از کف خورشید نهان شد اثر
هر دمنی یک گل و صد آب جو هر چمنی صد گل و صد آبرو
برق به شمشیر در آورد تاب گشت زره پوش سواران آب
برق، بهر سوی، بتابی دگر دست، بهرجوی، بر آبی دگر
پرده نشین گشت فلک سو به سو با همه زالی شده پوشیده رو
جوی که شد برهنه سیمین تنش جامه غوکی شده پیراهنش
خاک ز بی آبی امان یافته چشمه ز جوی آب روان یافته
چون زمین از آب شده سیم ناب باد گره بر زده بر سیم آب
جوی رسیده به بلندی ز سیل هم به تواضع به نشیبش میل