در وصف کشتی هندی

گر چه زد ریا گذرد بیش و کم آب نباشد مگرش تا شکم
دیده شب و روز بسی گرم و سرد رفته بهر سوز پی آب خورد
لطمه زنان بر رخ دریا به زور آب ازان لطمه به فریاد و شور
تا عمل بحر شدش مستقیم آمده از عبره‌ی دریاش سیم
پیشه‌ی ملاح در و شیم پاش تیشه‌ی نجار از و در خراش
مرکب بحری زسفر گشته چوب بر طرف بحر شده پای کوب
بگذرد از آب سوارش به خواب غرقه نگردد چو سواران آب
در ته او آب سبک خیز نیست گر چه که صد نیزه بود، تیز نیست
در ره بی آب نداند شدن کیست که بی آب تواند شدن
موج گران یافت سبک بر رود ارچه گران گشت سبک تر رود
شاه در آن خانه‌ی چو بین نشست وز پل چو بین همه دریا ببست
آب شد از بحر روان تخته پوش کرده ز هر تخته معلم خروش
موج سوی جاریه می‌برد دست بیل به سیلیش همی کرد پست
نعره ملاح که می‌شد به اوج بر تن خود لرزه همی کرد موج
سلسله‌ی موج ز دامی که بافت ماهی از آن دام خلاصی نیافت
بس که بجوشید زمین همچو دیگ آب روان تشنه‌ی گل شد به ریگ
آب از آن غلغل ز اندازه بیش گرد نمی‌گشت به گرد آب خویش
عکس رسنها که فرو شد باب بست به پهلوی نهنگان طناب
کشتی شه تیزتر از تیر گشت در زدن چشم ز دریا گذشت
راست که شه بر لب دریا رسید گوهر خود بر لب دریا بدید