ساخته از حکمت کار آگهان
|
|
خانهی گردنده بگرد جهان
|
نادرهی حکم خدای حکیم
|
|
خانه روان ، خانگیانش مقیم
|
اهل سفر را همه بروی گذر
|
|
همره اوساکن و او در سفر
|
گاه روشن همره او گشته آب
|
|
آبله در پاش شده از حباب
|
عکس که بنمود باب اندرون
|
|
کشتی خصم ست که بینی نگون
|
ماه رسن بسته چو دلو استوار
|
|
یافته در خانهی ماهی قرار
|
ماه نوی کاصل وی از سال خواست
|
|
یک مه نو گشته بده سال راست
|
گشته گهی سیر، هلالش زبون
|
|
عکس هلال ست باب اندرون
|
صورت آن تخته که بد بیبها
|
|
عین چو ابرو شده بر چشمها
|
لیک جزین فرق ندانم کنون
|
|
کاوست سر افراخته ابر نگون
|
ابروی او داده بهر چشم نور
|
|
چشم بد از ابروی نیکوش دور
|
همچو کمان پر خم و تیره از میان
|
|
تیر ستاده ست و کمانش روان
|
او برسد تیر فلک را به اوج
|
|
تیر به تیرش نرسد گاه موج
|
پیشتر از مرغ پرد در کشاد
|
|
پیشتر از باد رود روز باد
|
وقت دو منزل بدمی بل دو چند
|
|
بار سن و سلسله و تخته بند
|
بسته به زنجیر مسلسل دراز
|
|
بحر روان زو شده زنجیر ساز
|
همچو کمان پر خم و تیز از میان
|
|
پر، چو حواصل، زد و سو کرده باز
|
مرغ که آن از پر چو بین پرد
|
|
طرفه بود لیک نه چندین پرد
|
هر طرفش ره بشتاب دگر
|
|
هر قدمش سیر برآب دیگر
|
از تگ طوفان شکنش در شتاب
|
|
معجز نوح آمده بر روی آب
|
گر چه زد ریا گذرد بیش و کم
|
|
آب نباشد مگرش تا شکم
|
دیده شب و روز بسی گرم و سرد
|
|
رفته بهر سوز پی آب خورد
|
لطمه زنان بر رخ دریا به زور
|
|
آب ازان لطمه به فریاد و شور
|
تا عمل بحر شدش مستقیم
|
|
آمده از عبرهی دریاش سیم
|
پیشهی ملاح در و شیم پاش
|
|
تیشهی نجار از و در خراش
|
مرکب بحری زسفر گشته چوب
|
|
بر طرف بحر شده پای کوب
|
بگذرد از آب سوارش به خواب
|
|
غرقه نگردد چو سواران آب
|
در ته او آب سبک خیز نیست
|
|
گر چه که صد نیزه بود، تیز نیست
|
در ره بی آب نداند شدن
|
|
کیست که بی آب تواند شدن
|
موج گران یافت سبک بر رود
|
|
ارچه گران گشت سبک تر رود
|
شاه در آن خانهی چو بین نشست
|
|
وز پل چو بین همه دریا ببست
|
آب شد از بحر روان تخته پوش
|
|
کرده ز هر تخته معلم خروش
|
موج سوی جاریه میبرد دست
|
|
بیل به سیلیش همی کرد پست
|
نعره ملاح که میشد به اوج
|
|
بر تن خود لرزه همی کرد موج
|
سلسلهی موج ز دامی که بافت
|
|
ماهی از آن دام خلاصی نیافت
|
بس که بجوشید زمین همچو دیگ
|
|
آب روان تشنهی گل شد به ریگ
|
آب از آن غلغل ز اندازه بیش
|
|
گرد نمیگشت به گرد آب خویش
|
عکس رسنها که فرو شد باب
|
|
بست به پهلوی نهنگان طناب
|
کشتی شه تیزتر از تیر گشت
|
|
در زدن چشم ز دریا گذشت
|
راست که شه بر لب دریا رسید
|
|
گوهر خود بر لب دریا بدید
|