خود به نعال آمد و بر بست دست | ماند ازان کار عجب هر که هست | |
داشت درین زیر خیالی نهان | آگهی ای داد بکار آگهان | |
گر چه پدر بر سر تختش کشید | شست و فرود آمد و پیشش دوید | |
چون خلفان شرط وفا مینمود | خواهش عذری به سزا مینمود | |
دولتیان هر طرفی بسته صف | کرده طبقهای جواهر به کف | |
لعل و زبر جد که در آویختند | بر دو سرافراز همی ریختند |