گرمی دل نیست چو حاصل مرا
|
|
سرد شد از آب سخن دل مرا
|
تاکی از ین شیوه به ننگی شوم
|
|
بی غرض اماج خدنگی شوم
|
تام گدائی کنم اسکندری
|
|
خلعت عیسی فگنم بر خری
|
محتشمانند درین روزگار
|
|
مس به زر اندودهی ناقص عیار
|
کور دل از دولت و کوته نظر
|
|
دولت شان از دل شان کورتر
|
گوش گران و همه ناموس جوی
|
|
سفله وش و دون صفت و تنگ خوی
|
بی کرمی نام فروشی کنند
|
|
بی گهری مرتبه کوشی کنند
|
خورده به درویش نیاز ند پیش
|
|
بیش رسانند بدانجا که بیش
|
گر برسانند، مثل ، برگدای
|
|
یک درمی ده طلبند از خدای
|
این سخن چند که بیخواست است
|
|
شاعری ای نیست همه راست ست
|
لیک به خواهش چو مرا نیست راه
|
|
جز بخدا یابه در باد شاه
|
هر چه گفتم زکسی باک نیست
|
|
زهر نخوردم غم تریاک نیست
|
نیت آن دارم ازین پس به راز
|
|
کز درشه نیز شوم بینیاز
|
پشت بجویم نه پناهی زکس
|
|
چون خداوند کنم روی و بس
|