از درشه با همه شرمندگی
|
|
آمدم اندر وطن بندگی
|
خم شده از بارگهر گردنم
|
|
فرض شده خدمت شه کردنم
|
گوشه گرفتم ورق دل به دست
|
|
عقل سراسیمه و اندیشه مست
|
روی نهان کردم از ابنای جنس
|
|
نی غلطم بلکه خود از جن و انس
|
آب معانی ز دلم زاد زود
|
|
آتش طبعم به قلم داد و دود
|
چون به توکل شدم اندیشه سنج
|
|
سینهی خاکیم برون داد گنج
|
همت مردانه ببستم به کار
|
|
ریختم از خامه در شاهوار
|
با زنیامد قلمم تا سه ماه
|
|
روز و شب از نقش سپید و سیاه
|
تا ز دل کم هنر و طبع سست
|
|
راست شد این چند خط نادرست
|
ساخته گشت از روش خامهای
|
|
از پس شش ماه چنین نامهای
|
در رمضان شد به سعادت تمام
|
|
یافت قران نامهی سعدین نام
|
آنچه به تاریخ زهجرت گذشت
|
|
بود سنه ششصد و هشتاد و هشت
|
سال من امروز اگر بررسی
|
|
راست بگویم همه شش بود و سی
|
زین نمط آراسته بکری چو ماه
|
|
باد قبول دل دانای شاه
|
کس چه شناید که چه خون خوردهام
|
|
کاین گهر از حقه برآوردهام
|
ساختهام این همه لعل و گهر
|
|
از خوی پیشانی و خون جگر
|
تانهم از فکرت پنهانیش
|
|
گه به جگر، گاه به پیشانیش
|