صفت بیرهی تنبول که نزد همه خلق
|
|
به ازان نیست نباتی به همه هندوستان
|
صفت نغمه گریهای زنان مطرب
|
|
که بسی لحن کند زهره چو گیرند الحان
|
صفت تاج مکلل که پسر یافت زشاه
|
|
آن پسر کز سرکس تاج ستد از خاقان
|
صفت تخت که همچون فلک ثابته بود
|
|
واز شه شرق به خورشید شرف داد مکان
|
صفت پیل که شه داد به فرزند عزیز
|
|
که شد از جنبش او کوه چو دریا لرزان
|
صفت صبح و کلاه سیاه و چتر سپید
|
|
رفتن شه به پدر روز و شب نور افشان
|
صفت چشمهی خورشید به دریای سپهر
|
|
که کند پرتو او ماه سما را تابان
|
شب دیگر ز پی عیش ملاقات دو شاه
|
|
وز پدر دادن پند و ز پسر گوش بران
|
در وداع دو گرامی که پدر را در اشک
|
|
مردم دیده همیرفت زچشم گریان
|
صفت موسم باران و بره رفتن شاه
|
|
جانب شهر شدن از لب «گهگهر» بکران
|
سخن از وصف قلم، آنکه بلوح محفوظ
|
|
هست اول صفتش «ما خلقالله » بخوان
|
صفت محبره کا و گر چه سیاه دارد دل
|
|
آن سیاهی دلش مایهی علم است و بیان
|
صفت کاغذ سیمین که پی دود قلم
|
|
سیم سوزی شود و نقش برارد بریان
|
ذکر باز آمدن شاه بدو لتگهی شهر
|
|
همچو بر جیس به قوس و قمر اندر سرطان
|
سخن از ختم کتاب و بخطا خواهش عذر
|
|
که بجویند خطارا بدرستی برهان
|
صفت خاتمه و قطع تعلق کردن
|
|
از پی اخترهی صحبت ارباب جهان
|
شد سخن ختم قبولی که خدایش داده ست
|
|
تا ابد باقی او باد مبادش پایان
|