سخت دشوار ست تنها ماندن از دلدار خویش | با که گویم حال تنها ماندن دشوار خویش | |
مرده را حسرت زمردن نیست هست از بهر آنکه | باز میگیرند زوهم صحبتان دیدار خویش | |
هر که روزی ناوکی خوردست او داند که چیست | درد مجروحی که نالد از دل افگار خویش | |
راز با دیوار هم گفتن نمی آرم ازانک | گوشها میبینم از هر سو پس دیوار خویش | |
گفتهای گه گه که خواهم کرد کارت را به هجر | کار من کردی و کردی ، عاقبت آن کار خویش | |
خسروا پهلویمن شین ساعتی دل ده مرا | زانکه دل میافتدم از گریههای زار خویش |