بهر گشاد عالمی بگشا ز زلف خود خمی | در پیچ پیچ زلف تو پوشیده شد چون عالمی | |
با خویش گویم راز تو می گویم و دم در کشم | اشک آیدم کاندر غمت انبار گردد محرمی |
□
ای که بی فایده پندم دهی آن روی نه دیده | گر ببینیش تو هم گوش به آن پند نداری |
□
روبگردان ای صبا بر من ببخشای و بیا | کز تو بوی آن نگار آشنا آید همی | |
بوی گل گه گه که می آید زمن جان میرود | زانکه من میدانم و من کز کجا آید همی |
□
جای آن باشد که دل چون گل ز شادی بشکفد | کز صبا امروز بوی آن جوان آید همی | |
میرود آن نازنین گیسو کشان از هر طرف | صد هزاران دل به دنبالش کشان آید همی | |
جان من گر زنده ماند جاودان نبود عجب | کاب حیوان از لبت در جوی جان آید همی |
□
خواستم جورت بگویم خون دل بر بست لب | لیک رخ را چون کنم دارد زیان زرگری |
□
تو ز حال من چه دانی که به خون چگونه غرقم؟ | چو درین محیط هامون گهی آشنا نکردی |