آتش اندر آب هرگز دیده‌ای

آتش اندر آب هرگز دیده‌ای عنبر اندر تاب هرگز دیده‌ای ؟
چون دهان و لعل شور انگیز او پسته و عناب هرگز دیده‌ای ؟
شد نقاب عارضش زلف سیاه شام پر مهتاب هرگز دیده‌ای ؟
در صدف چون رشته دندان او لولوی خوشاب هرگز دیده‌ای ؟
نرگسش درطاق ابرو خفته مست مست در محراب هرگز دیده‌ای ؟
در غمش خسرو چو چشم خون فشان چشمه‌ی خوناب هرگز دیده‌ای ؟

دل که مرا سوختست آمده در زلف تو تا که نسوزد چومن پیش خودت جامده

ای مه غلام حسنت چون در خمار باشی نه روز خواب شسته نه موی کرده شانه