دل شکیبا نمیتوان کردن | واشکارا نمیتوان کردن | |
سوخت جانم درون تن چکنم | برده بالا نمیتوان کردن | |
گفتنی اندر دل تو پنهان کیست | آه پیدا نمیتوان کردن | |
بخت بد به نگردد از کوشش | خار خرما نمیتوان کردن | |
صبر گویند خسروا دانی | دانم اما نمیتوان کردن |
□
چنین شبهای بی پایان و من بر بستره اندوه | ازآن پهلو به این پهلو از ین پهلو به آن پهلو |
□
گفتی که بدین زاری از بهر که می میری | والله که برای تو بالله که برای تو |