ای دل ز وعده‌ی کنج آن شوخ یاد کن

ای دل ز وعده‌ی کنج آن شوخ یاد کن خود را به عشوه گر چه دروغ است شاد کن
بنویس نامه‌یی و روان کن به دست اشک لیک اول از سیاهی چشمم سواد کن
اینک سواره می‌رود و تا ببینمش ای آب دیده یک نفسی ایستاد کن