گر خود سخن ززهره و از ما بشنوم | نبود چنان کزان بت دلخواه بشنوم | |
بیخوابیم بکشت و ه از من که هرشبی | بنشینم و فسانهی آن ماه بشنوم | |
آواز ارغنون ندهد ذوقم آنچنان | کاوازپای اسب و تو ناگاه بشنوم | |
دل پارههای خون فگند همچو برگ گل | چون بوی تو زباد سحرگاه بشنوم | |
خود را کنم سپند و نخواهم ترا گزند | از عاشقان چو پردر تو آه بشنوم |
□
چو غنچه تا بتو دل بستم ای بهار جوانی | بهیچ جا ننشستم که جامهیی ندریدم | |
اگر به تیغ سیاست مرا جدا کنی از خود | زتو برید نیارم ولی زخویش بریدم | |
بعین بیهوشیم رخ نمود و گفت که چونی | چه تشنگی برد آبی که من بخواب بدیدم |
□
کنون که تو به شکستم کدوی میبسرم نه | چنانکه کاسهی سر بشکند زبار سبویم |
□
بگه بیامد و همسایه گفت خوابم نیست | که نالههای تو در سینه کار می کندم | |
براه بی سرو و پا میروم که آب دو چشم | رها نمیکندم تا به پای خود بروم |
□
به جای بود دلم تا نشسته بود آن زلف | به باد شد چو پریشان بیوفتاد دلم | |
هزار عهد بکردم که ننگرم رویش | چو پیش چشم من آمد نایستاد دلم | |
تمام عمر من اندرغم جوانان رفت | که هیچگاه از یشان نبود شاد دلم | |
دلت بناخوشی روزگار سوختگان | اگر خوش است همه عمر خوش مباد دلم |
□
ز بسکه سینه خراشم چو گل ز دست فراق | چو لاله غرقهی خون است چاک پیرهنم | |
ز بعد مردنم از سوز دل چنین باشد | بسوزداز تب هجر تو در لحد کفنم |